محل تبلیغات شما

پیری به من هجوم آورده بود ،پیری تمام قلعه های زندگی را یک به یک تسخیر کرده بود و آفتابِ آتش گرفته ی جوانی اندک اندک از نفس می افتاد.

کلافِ ذهنم  گره هایی را که داشت پیچ های نو می زد و در کنار سرگیجه،نومیدی نیز از حولِ من گویِ گردانی می ساخت.

تقصیر من نبود. فقط نگاهم زیر بارِ چشم های تو زمین خورده تاب نیاورده ،حس تعلق داشتنم از خود به تو تبدیل گشته بود.داشت یادم می رفت چشم هم می تواند از اشک های اضافی دامن برچیند و به جای اینکه هی گِرد شود تا لب ها بلرزند و قطرات یاغی چشم بر دشت گونه ببارند کمی هم مایل شود به اطراف و از دو سوی صورت به بالا پیشرفت کند.

شاید مقصر،قیرِ شب است که با چهره سیاهش از سرمای درون من حمایت کرده قدرت لرزش دست ها و داغی چشمها و تنگی دل را بشدت افزایش داده است.

و این یعنی حسرت طوری مرا خفه کرده که دیگر نمی توانم دانایی ام را به خدمت بیقراری ام دربیاورم حتا اگر با کمک عینک متفکرتر جلوه کنم و یا به استعانت از قلم واژگان داغ بیافرینم.

یادم می آید روزگاری چنان با خنده هام باران را به وجد می آوردم که با تمام توان بر من می بارید و هر چه بادها بیشتر بر او می تاختند بغضش را بیشتر آب می کرد تا جایی که پنجره از چکاچک قطره ها بر تن خود می نالید .

آن روزهایِ مرا  کسی به یاد نمی آورد چون نه برخلاف باد و نه در عرض آب و نه به دور آتش و نه بر سجدگاه خاک هیچ اقدام لازمی مبذول ننموده بودم و کسی یادش نیست آن بچه بیقرارِ پُرسوال که روی همه چیز مکث و توی همه چیز رسوخ می کرد من بوده ام.

اگر از کسی بپرسی چرا هیچ نشانه ای از.

از مقام ابراهیم تا معراج

حرامی از جنس حرمت

میراث فرهنگی و فرهنگ میراثی نوشته ابوالقاسم غلامحیدر

های ,ام ,چشم ,ها ,کسی ,کرده ,و نه ,همه چیز ,را به ,می کرد ,که با

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جامعه مهندسین تست نرم افزار